26 June, 2008

احوالات تو

خوب پيرامونت را ببين
بالا، پايين، چپ، راست
همه تو را مي بينند
همه مي دانند کجا هستي
همه مي دانند چه مي کني
دوربين هاي فروشگاه ها، دانشگاه ها، بانک ها، ماهواره ها تو را مي بينند
نيمي از حرفهايت که از سيم هاي ارتباطي مي گذرد ضبط مي شود، تا هميشه
مکاتباتت، به هر صورت که باشد موجود است و مي تواند براي همه آشکار شود
صميمي ترين دوستت (تلفن همراه موجود در جيبت) مي تواند مثل بمب عمل کند، اين را مي دانستي؟ يا مي دانستي که بدون باتري هم مکالمات پيرامونش را مي فرستد
خيابان ها مملو از چشم هايي اند که زير نظرت گرفته اند
دشت و دريا هم افق بي پايان ندارند
و از همه اين ها بدتر براي رفع تمام آنچه که به آن ها نيازمندي، نيازمند ديگري ها هستي و نيازمند قدرت هستي، و از همين روست که قدرت متولد مي شود و رشد مي کند. قدرت را تو زاده اي
اسم اين ها را هرچه مي خواهي، بگذار
سلطه ماشين بر تو، سلطه ديگري ها بر تو، سلطه قدرت ها بر تو

چه مي خواهي بکني؟
عصيان؟
نمي تواني، همه اين ها را خودت ساخته اي و خودت هم روزبروز خود را به آن نيازمندتر کرده اي
پس چاره چيست؟

اگر مي خواهي و اگر مي تواني تحت همين چارچوب ها آزاد باش
تنها بخشي از تو که مي تواند از زير نگاه و سلطه دور باشد فکرت است، آزادش کن
قدرت آنجا متولد مي شود که بر ذهن تو سلطه داشته باشد و گويا تا اين لحظه توانسته، جلويش بايست. ذهنت را بي نياز از آنچه که تو را به آن ها نيازمند ساخته کن
تمام اين ها را بايد در همين شرايط انجام دهي

1 comment:

شهرزاد said...

احوالات تو:

این پُست عجب سنخیتی دارد با حال و روز
اکنونم!
فکر، ذهن...تنها عناصر رها از بند
تا امروز قدرتی نتوانسته برآندو سلطه کند،در من !
آری..
میتوانم..
بهتر بگویم
کارم همین است!