03 February, 2014

نَفَس

در اثنای حیات
لحظه های شنیدن صدای نفسهایم
وزش نفسهای همه دیگریها بر گونه ام
چه بر سر آن همه نسیم آمد که قبلا وزیده بودند؟
...
 شاید بی نفس مانده ام که رنجورم
بی نفس مانده ام در پی این همه نفس زدن
لازم شد که این بار نفس در سینه حبس کنم
لازم است نفس را برای روزی دیگر نگه دارم
روز وزش دوباره بادها
روز گذر دوباره شان بر گونه ام
باید که این بار، خود به وزش درآورمشان
...
این بار انتظار وزش نسیمی ندارم
آنقدر میدوم، همچون گذشته
که بر گونه هایم وزش تندبادها احساس شود
گرچه وزشی نیست، پاهای من هستند
پاهایم هستند که حرکت بیافرینند
که نه نزد دیگریها بمانم و نه گونه هایم بی نصیب از وزش
نفسی نو باید

13 April, 2012

نشانه ای برای زیستن ابدی

اگر برای هر شیء راهی ببینیم روی زمین

نقش ایفا شده اش در ذهن

نشانه ای برای خود

این هویت نیست برای شیء، یا برای خود

تصور یک لحظه از زندگی، شاید

تصوری جاودان

لحظه زیبای آفرینش ذهن، برای بودنِ همیشه

...

تجربه یک نشانه تبدیل به آزادی می شود

تجربه یک رهایی

05 April, 2012

گذارِ اکنون

انسانِ آفریده شده برای گذار

انسانِ در حال حرکت در زمان

هر بخش از زمانش ورود به یک دنیا و خروج از دنیایی دیگر

از جنس سفر است شاید، زندگی انسان که مبدأش تولد است و مقصدش مرگ

مقصد اما تجربه تک تک لحظات جاده این سفر

که دورانهای زندگی انسان بدینسان یکی از پس دیگری آفریده شوند

که قرار بر هر لحظه حضور در فضایی متفاوت از فضای پیشین، شاید

...

آنچه می خواهد انسانِ در حال گذار، از هر لحظه گذارش

چگونه در دست می گیرد مطلوبات هر لحظه از این گذار را؟

چه کسانی در اختیارش می گذارند داشتنی های هر دورانش را؟

و اکنون اگر در دست نداشته باشد آنچه مربوط به اکنونش است

...


برای او که اکنون دور از امروزش است

برای او که اکنون بدون اکنونش می زید

برای او که اکنون اکنونش را نمی خواهد

برای او که اکنون رؤیا و کابوسش گذشته است و آینده

برای او که اکنون قدری از لحظه نمی شناسد

برای او که اکنونش را ستانده اند از او

برای او که اکنون غیر افتاده، دیگری

...

برای او

اکنونم آرزوست، اکنون ابدی

16 December, 2011

رویدادهای زمان ما


درباره هر رویداد
لحظه ایست رخ دادن
زمان از اینجا آغاز می شود
...
لحظه تولد زمان
لحظه شروع رویداد
لحظه شکل گیری یک هویت
لحظه بروز یک هویت
لحظه ای که به درازای زمان، برایمان ماندگار می شود
...
از این روست که دیگر پایانی نیست پس از لحظه آغاز
هر رویدادی را که در این لحظه، تولدش را باید جشن گرفت
رویدادی می شود برای همیشه
...
هر خطی که نقطه ای از زمان آغازش بود، پایانی پیدا نکرد
و اکنون با همه این خطوط زندگی می کنم
و اکنون در انتظار نقطه ها و در پی آن خط های جدیدم

18 November, 2011

جوانی

جایگاه یک لحظه
حاصل یک نگاه
لذت بوسه ای
شادمانی از درون
حضور دیده شده
...
چه اتفاقی بود؟

09 June, 2011

حرکت

حرکت، نه بخشی از یک رویداد
حرکت، همه رویداد
همه رویداد داستان ساز زندگی مان
داستان ساخته شدنها و ویرانیها
داستان برپایی و اسقاط
...
فهم لحظه حرکت
فهم وجود حرکت
فهم حرکت
لذت حرکت
لذت نه فقط برشی
لذت پرتابی در میانه حرکت
...
افتادن، با چشم بسته روی سطح
فهم لحظه افتادن
فهم لذت افتادن

17 September, 2010

موسیقی

رنگ زمان و مکان می گیرد این بار هم
صدایی که برمی آید
صدا، صدا، صدا
صدای هر لحظه
صدای هر نقطه
...
صدا می آید و می رود
صدایی که نمی بینیمش
در هر لحظه زمان به گوشمان می خورد
در هر نقطه مکان تجربه اش می کنیم
زمان دیگر و مکان دیگر، اما نیست
دیگر که می شود، صدا نیست می شود
...
من اما هستم
تو هستی
ذهنمان
صدایی است که برای ما می ماند، در درونمان
صدایی است که نیست نمی شود
صدایی که همیشه می ماند و همه جا
موسیقی متولد می شود
صدای نیست نشونده
...
صدایی که موسیقی شده
هر زمانی و هر مکانی
هنوز می فهمد زمانش و مکانش و حالتش را
موسیقی شنیده شده در آن روز
موسیقی جاری در آنجا
موسیقی تجربه شده در آن حالت
اکنون که دیگر در من است، در ذهن من
و در ذهن تو
بوی همان زمان و همان مکان و همان حالت در اوست
برای تو، برای من
...
تجربه دیگریست موسیقی
تجربه دیگریست از تجربه ما
یک بار دیگر به دست می دهد تجربه ای
تجربه ای این بار در درونمان
موسیقی تکامل یافته
تجربه تکامل یافته
...
تجربه ثانوی
باززاییده به دست موسیقی
رنگ و بوی دیگری دارد از تجربه اصلی اش
دوست داشتنی است، دوست داشتنی

28 August, 2010

اتفاق

اتفاق یک دیگری است در زندگی ما
دیگری همه آنچه پیش می آید
...
اتفاقی که خودساخته است
لحظه ای که دیگری از خود بیرون می زند
اتفاقی که از جانب دیگری است
دیگری سرزده از دیگری
...
سفرم بیگانه است با برنامه همیشگی
گاهی باید اتفاقات، سفر را پیش برند
...
چه می کنیم با دیگریهایمان؟
چه می کنیم با اتفاقات؟

11 June, 2010

گذر، باد، سری که بر سوی دیگر دارم


زمان گذرنده، بر من
نه به سان عقربه های ساعت
نه به یک صورت، نه به یک سرعت
نبود این یک سال گذرنده بر من
همچون هر سال قبل از این اش
...
سرم را به آسمان ام می گردانم
هنوز سربرمی گردانم
بادها می وزند
هنوز بادها می وزند
درختان بلند سبز کنار من سر به آسمان ساییده اند
باد به رقص شان وامی دارد
آسمان به رقص افتاده است، در نگاه من
باد ابرها را هم می آورد و هم می برد
زمین در جابجایی است انگار، زیر پای من
...
حرکت همه چیز، زیرپا و بالای سرم
در اختیار باد
زمان ام را هم باد با خود می برد

خودم را هم

...

پلک هایم را تندتر به هم می زنم

26 April, 2010

روایتی دیگر از یک رویداد

برای او که می خواهد
در این دوران عسرت
حضور او
او که اینجاست
آمدنی به ناگاه
تجسم همان مزه قدیم
...
در این روزها
در آنچه که نیازش طلبیدنیست
چه فکری از این حضور می توان داشت؟
همیشه او از آنجا می آید که فکرش را هم نمی توانستی بکنی
...
اکنون اینجاست
در این باریک مرز بین خود و دیگری
که نه می توان خودش خواند و نه دیگری
...
راهی را در دیدنش طی می کنی
آینه ای از خود
حضور دوباره ات
خواستنیست، خواستنی

28 February, 2010

به خاطر باران، که می بارد بر سرِ ما

از یک باران، باران تند بی آرامش، با بی شمار قطراتش
یک قطره
یک قطره، جایی در میان آسمان و زمینش، در یک لحظه
تجسم تمام باران
...
یک لحظه
یک لحظه از یک دیدار شاید
یک لحظه از یک نگاه، از یک صدا
یک لحظه از یک برخورد
یک لحظه از یک عبور
تجسم همه عمر
...
جای عبور نوک یک قلم بر صفحه ای از کاغذ
جای حضور یک رنگ بر یک بوم
اهمیت نقطه ای از کاغذ که قلم عبورش از اوست
انعکاسی از یک مفهوم که به رنگی نقش برمی بندد
همه همان یک لحظه
همه همان یک قطره
...
نقطه ای از این گستره همه مکان ها، همه زمان ها
تکه ای از وجود انسان
حضوری شاید
عبوری گویا
در همه روشن و خاموش شدن های هر شب و هر روز
...
قطره از آسمانش بر زمین رسید و جاری شد
لحظه گذشت و لحظه های بعدی هم از پی اش
نگاه عبور کرد
صدا خاموش شد
راه ها به مقصد خود رسیدند
...
رنگ ها همچنان در جریان خیابان
انعکاس روشنی در قطره آب جاری روی زمین
...
و باران بارید
چه بارانی

20 December, 2009

گودال آب


گودال آبي بر كف خيابان
تولد با باران
مرگ با خورشيد
...
نشسته در گوشه اي
زيرپاي عبورها
زير چرخ ماشين ها
و با رنگ آسمان
...
جايي نيست، جز اينجا

13 December, 2009

آسمان


هرکجا شاید باشی
هرکجا هستی
هر لحظه ای
هر حالی
داری، آسمان را
...
آسمان با توست
از دستش نمی دهی
به هر رنگی هم که باشد
شبش یا روز
طلوع یا غروب
پاک یا آلوده
تو را گریزی نیست
تو را پناهی هست
...
دل من خوش است
آسمان همین جاست

14 November, 2009

نام ها

برای همه کسان
برای همه مکان
برای هر آنچه داریم
برای هر آنچه می شناسیم
نامی که می نهیم
...
بی نام وجودی قائل نیستیم
نامی که برایمان می نهند
نامی که برایشان می نهیم
گذر هر چیز از کلمه
گذر کلمه ای بر فراز هر چیز
که نامی می نهیم
...
تمام کنش خود با دیگری
تنها با نام هایی که خود نهاده ایم

15 October, 2009

درد، در بين

براي ما
در بين ما
بين من و تو
تو و او
او و من
آنچه كه در بين است
درد است، درد
...
به شكل حسرت دورافتادگي
به صورت نفهميدن ديگري
به شمايل بيان كلمات
به رنگ برخورد بين دو فرد
حتي در تمام لذت يك رابطه
درد، در بين است
حتي اگر در اين بين، هيچ هم نباشد
...
جايي براي فرار نيست
كسي براي تو بدون درد نيست
همه زندگي جمعي ما
همه روابط ما
بر پايه دردها
درد، محصول همه حضور فرد
...
ماييم و همه دردهامان

08 September, 2009

رقص

نغمه ای
میدانی
اویی در میان دست ها
پاهایی بر زمین
سری بر آسمان
رقصی
...
آنچه که در لحظه اش روی می دهد
جدا شدن از لحظه
به کمال رساننده یک نغمه
گریز از یک جا، سکون
رقص یک گذر است، به تمام
...
انسان گریزان
انسان رها شده
انسان در چرخ
انسان بی مکان
انسان در گذر
انسان در حرکت
انسان بدون دیدن
انسان رقصنده
...
ساز من خاموش است
شهر، بی میدان
سرم بر زمین
پایی نمانده
بی کسی در دست ها
گاه بی رقصی است
...
این منم
می رقصم تا نغمه ها را بنوازند
می رقصم تا میدانی آید
می رقصم تا به دست آید کسی
می رقصم تا برقصم

19 August, 2009

ابراز خود – خود بودن

حضور خود در میان دیگری ها
حضوری به یک رنگ
حضوری از یک جنس
بیان خود، جداکننده از دیگری
...
خودی که ابراز می کند
خود را ابراز می کند
من، من، من
ابراز کننده، خود نیست
ابراز کننده آنچه دیگری می پسندد، ابراز می کند
ابراز کننده دیگری را ابراز می کند
ابراز کننده از خود فاصله می گیرد و تصورش بیان خود است
ابراز کننده، دیگری است درواقع
...
خود، خود خود
جدا از دیگری
نیازی به ابراز ندارد برای دیگری
خود است
دیگری نیست
در تب و پی دیگری نیست
خود، یکتاست
خبر از خود نمی دهد
جای خود مشخص است، در خود
...
خود را ابراز نکن، نمی بینمت
خود من را نمی بینی، ابرازی در کار نیست