28 February, 2010

به خاطر باران، که می بارد بر سرِ ما

از یک باران، باران تند بی آرامش، با بی شمار قطراتش
یک قطره
یک قطره، جایی در میان آسمان و زمینش، در یک لحظه
تجسم تمام باران
...
یک لحظه
یک لحظه از یک دیدار شاید
یک لحظه از یک نگاه، از یک صدا
یک لحظه از یک برخورد
یک لحظه از یک عبور
تجسم همه عمر
...
جای عبور نوک یک قلم بر صفحه ای از کاغذ
جای حضور یک رنگ بر یک بوم
اهمیت نقطه ای از کاغذ که قلم عبورش از اوست
انعکاسی از یک مفهوم که به رنگی نقش برمی بندد
همه همان یک لحظه
همه همان یک قطره
...
نقطه ای از این گستره همه مکان ها، همه زمان ها
تکه ای از وجود انسان
حضوری شاید
عبوری گویا
در همه روشن و خاموش شدن های هر شب و هر روز
...
قطره از آسمانش بر زمین رسید و جاری شد
لحظه گذشت و لحظه های بعدی هم از پی اش
نگاه عبور کرد
صدا خاموش شد
راه ها به مقصد خود رسیدند
...
رنگ ها همچنان در جریان خیابان
انعکاس روشنی در قطره آب جاری روی زمین
...
و باران بارید
چه بارانی

2 comments:

میلاد said...

بارون رحمته

مخصلیم سید

شهرزاد said...

در این اندیشه ام
باران که تمام شد، آیا آفتاب می زند یا آسمان همچنان در محاصرۀ ابرهاست؟