11 June, 2010

گذر، باد، سری که بر سوی دیگر دارم


زمان گذرنده، بر من
نه به سان عقربه های ساعت
نه به یک صورت، نه به یک سرعت
نبود این یک سال گذرنده بر من
همچون هر سال قبل از این اش
...
سرم را به آسمان ام می گردانم
هنوز سربرمی گردانم
بادها می وزند
هنوز بادها می وزند
درختان بلند سبز کنار من سر به آسمان ساییده اند
باد به رقص شان وامی دارد
آسمان به رقص افتاده است، در نگاه من
باد ابرها را هم می آورد و هم می برد
زمین در جابجایی است انگار، زیر پای من
...
حرکت همه چیز، زیرپا و بالای سرم
در اختیار باد
زمان ام را هم باد با خود می برد

خودم را هم

...

پلک هایم را تندتر به هم می زنم

1 comment:

shahrzad said...

action!
.
.
.Cut!
.
.
Action
.
CUT!
.