08 September, 2009

رقص

نغمه ای
میدانی
اویی در میان دست ها
پاهایی بر زمین
سری بر آسمان
رقصی
...
آنچه که در لحظه اش روی می دهد
جدا شدن از لحظه
به کمال رساننده یک نغمه
گریز از یک جا، سکون
رقص یک گذر است، به تمام
...
انسان گریزان
انسان رها شده
انسان در چرخ
انسان بی مکان
انسان در گذر
انسان در حرکت
انسان بدون دیدن
انسان رقصنده
...
ساز من خاموش است
شهر، بی میدان
سرم بر زمین
پایی نمانده
بی کسی در دست ها
گاه بی رقصی است
...
این منم
می رقصم تا نغمه ها را بنوازند
می رقصم تا میدانی آید
می رقصم تا به دست آید کسی
می رقصم تا برقصم

3 comments:

شهرزاد said...

ندانی که شوریده حالان مست
چرا برفشانند در رقص دست؟

گشاید دری بر دل از واردات
فشاند سر دست بر کاینات

حلالش بود رقص بر یاد دوست
که هر آستینیش جانی در اوست

شهرزاد said...

دانی سماع چه باشد؟
قول بلی شنیدن
از خویشتن بریدن، با وصل او رسیدن
دانی سماع چه باشد؟
بی خود شدن ز هستی
اندر فنای مطلق، ذوق بقا چشیدن

Unknown said...

رقصي چنين ميانه ي ميدانم آرزوست. رقصي چنين .... رقصي چنين ......