نغمه ای
میدانی
اویی در میان دست ها
پاهایی بر زمین
سری بر آسمان
رقصی
...
آنچه که در لحظه اش روی می دهد
جدا شدن از لحظه
به کمال رساننده یک نغمه
گریز از یک جا، سکون
رقص یک گذر است، به تمام
...
انسان گریزان
انسان رها شده
انسان در چرخ
انسان بی مکان
انسان در گذر
انسان در حرکت
انسان بدون دیدن
انسان رقصنده
...
ساز من خاموش است
شهر، بی میدان
سرم بر زمین
پایی نمانده
بی کسی در دست ها
گاه بی رقصی است
...
این منم
می رقصم تا نغمه ها را بنوازند
می رقصم تا میدانی آید
می رقصم تا به دست آید کسی
می رقصم تا برقصم
میدانی
اویی در میان دست ها
پاهایی بر زمین
سری بر آسمان
رقصی
...
آنچه که در لحظه اش روی می دهد
جدا شدن از لحظه
به کمال رساننده یک نغمه
گریز از یک جا، سکون

...
انسان گریزان
انسان رها شده
انسان در چرخ
انسان بی مکان
انسان در گذر
انسان در حرکت
انسان بدون دیدن
انسان رقصنده
...
ساز من خاموش است
شهر، بی میدان
سرم بر زمین
پایی نمانده
بی کسی در دست ها
گاه بی رقصی است
...
این منم
می رقصم تا نغمه ها را بنوازند
می رقصم تا میدانی آید
می رقصم تا به دست آید کسی
می رقصم تا برقصم
3 comments:
ندانی که شوریده حالان مست
چرا برفشانند در رقص دست؟
گشاید دری بر دل از واردات
فشاند سر دست بر کاینات
حلالش بود رقص بر یاد دوست
که هر آستینیش جانی در اوست
دانی سماع چه باشد؟
قول بلی شنیدن
از خویشتن بریدن، با وصل او رسیدن
دانی سماع چه باشد؟
بی خود شدن ز هستی
اندر فنای مطلق، ذوق بقا چشیدن
رقصي چنين ميانه ي ميدانم آرزوست. رقصي چنين .... رقصي چنين ......
Post a Comment