09 March, 2009

روزمرّگيم

روزمره شدن ما، همه ما، هم روزمره شده
مدام روزمره شده
تا حدي كه از خود روزمرگي هم غافل شده ايم
خوب و بدش را كاري نيست
خودش كه هست
...
روزمرگي من هم هست
هم هست
انتخابش نكرده ام
انتخابم كرده
مثل روزمرگي توست
مثل روزمرگي همه
...
روزمرگي هر روزه ام را مي بينم هرجا
و البته به خصوص يك جا
زماني كه مسيرم عوض مي شود و تاكسي ام را عوض مي كنم
ادامه موسيقي روزمره راديوي تاكسي قبلي را در تاكسي بعدي مي شنوم
...
چرخ هاي روزمره تاكسي هايم مدام مي چرخند
به پايان يك خط مي رسند و در خط بعدي باز مي چرخند
...
روزمرگي حالتي پيدا مي كند فراتر از روزها

2 comments:

Anonymous said...

وحشت ناکه وقتی احساس می کنی زجرآوره

Anonymous said...

بابا سرگی اگه خیلی گیر روز مرگی هستی بیا پایان نامه منو ببند هم از روز مرگی در میای هم ثواب داره
....
اینم برا اینکه نگی کامنت نمیذاری
عیدتم مبارک
سال خوبی داشته باشی