20 April, 2009

فراموشي - نقطه


اگر فراموشي نبود
همه صداها كه به گوش مي رسند، در خاطر مي ماندند
همه تصاوير كه به چشم مي رسند، در خاطر مي ماندند
همه افكار كه از ذهن مي گذشتند، در خاطر مي ماندند
همه خستگي ها كه بر جان مي روند، در خاطر مي ماندند
همه نارضايتي ها كه بر خاطر مي گذرند، در خاطر مي ماندند
همه خواسته ها كه در ما به وجود مي آيند و معمولا برآورده نمي شوند، در خاطر مي ماندند
...
فراموشي هم نعمتي است، چه نعمتي
شايد بهترين نعمت
خوب كه هست
...
اما گاهي نقطه اي لازم است
صدايي شايد
تصويري شايد
شايد
كه لحظه اي به نقطه اي از گذشته برگرديم
و لذتي ببريم
و بازگرديم، باز
...
به اندازه نقطه اي از اكنونمان، به نقطه اي از فراموشي ها بازمي گرديم
به اندازه نقطه اي فقط، نقطه اي

5 comments:

شهرزاد said...

واقعاً اين فراموشي چيز عجيبيست! اگه نبود به قول شما چگونه مي شد از سختيها و پيچش ها عبور كرد؟چطور مي شد ادامه داد با چيزي به نام اميد؟؟! اما گاه بودنش نيز خود مايه ي اميد است ،اينكه مي بيني چه ها آموخته اي! و حال كجا مي تواني بروي! شايد گاه مثل يك راهنما كمك باشد! همين است... آري

شهرزاد said...

تصاویرت جالب هستند ولی همگی انتزاعی اند, منظور خاصی داری ازشون؟

? said...

عجب نعمتی است فراموشی
عجب نعمتی

شهرزاد said...

سلام
نوشته هات قشنگن؛ چرا لیست پیوند نمی گذاری که دیگران هم بتونن بیان و استفاده کنن؟
نوشته هاتو بخونن!

شهرزاد said...

رابطه ایست میان این فراموشی و آن نقطه
..
که حقیقتا برای گریختن از آن صداها، تصاویر، افکار، خستگی ها، نارضایتی ها و خواسته های احتمالا برآورده نشده
تنها عنصری که یاری مان می کند شاید همان فراموشی است.
و از این فراموشی تا آن نقطه ما گویا مسافتی داریم که باز زمانی را شامل می شود و در ایستگاه آن نقطه شاید فقط کمی رفع خستگی کنیم و نیم نگاهی به گذشته و حال
و باز ادامه و ادامه
و همانطور که تو هم گفتی؛
آن ایستگاه لحظه ایست که به نقطه ای از گذشته بر می گردیم...لذتی...و باز ادامه
و باز در ادامه ها خواهیم یافت نقطه های بسیار...ایستگاههای خالی و چشم براه ما...