20 June, 2009

باد

در ذكر چهار عنصر زميني
كه شايد بويي از آسماني بودن، برده باشند
خاطره اي از گذشتگانمان
آب، آتش، خاك و باد
...
برايم شايسته تر، باد
بادي كه مي وزد
مي گذرد
بي قرار است، بي قرار
وجودش در بي قراريش
حاصل جابجايي سبك ترين جسم هستي، هوا
سراسر، رفتن است
حركتي هميشگي، بي خستگي
خود، نوعي از بودن است
و مي نوازد، مي نوازدمان
مي برد تمام آنچه را از من، بايد ببرد. مي برد
و حتي خودم را، براي خود
...
بايستم با دستان باز و چشمان بسته در آغوش باد
بنوازدم و ببرد مرا با خود، بوزم
باد، باد، باد

1 comment:

شهرزاد said...

باد،می وزد و می برد با خود
حس خوبیست..رفتن با باد
و بی قرارمان می کند چون بیقرار است خود
پیوسته ...می رود تا به سرزمین دیگری برسد
باد، اما کجا می رود معلوم نیست
فقط می خواهد که برود..
مقصد برایش مهم نیست...فقط می خواهد برسد
از نظرم خصلتش : همان رهاییست، رها از بند

در این میان اما ،آب
می جوشد و می خروشد..
می برد اما می شوید
آرام و نه البته گاهی تند است
آنقدر تند که می کَند و می برد با خشم خود
انگار که هدفش تنها نابود کردن توست!
..
گاه هم آرامِ آرام، ساکنِ ساکن
راکد
اما دوست میدارم خاصیت طغیانگرش را در کنار آرامشش
و
آرامشش در کنار طغیان
تناقض اش برایم جالب است